مقالات

نمایش تا از مورد
نتیجه جستجو برای :
  • بجنورد | بُجْنورْد، شهرستان و شهری در استان خراسان.
  • بجنگ |
  • بجلیه | بَجَلیّه، نام فرقه‌ای شیعی مذهب که بیش از دو قرن در محدودۀ جغرافیایی کشور مغرب کنونی وجود داشته است.
  • بجنوردی | بُجْنورْدی، سیدحسن (1316-1395ق/ 1898-1975م)، فرزند آقابزرگ بن علی‌‌اصغر، از عالمان امامی برآمده در حوزۀ نجف که آثار گوناگون در فقه، اصول و حکمت برجای نهاده است.
  • بجه |
  • بجور | بَجور، سرزمینی کوهستانی در شمال کشور پاکستان، در ایالت سرحد شمال‌غربی، نام این سرزمین در منابع به صورت باجور نیز آمده است (‌ﻧﻜ : هروی، 1/ 120؛ میرک، 114؛EI2).
  • بجیر بن زهیر بن ابی سلمی | بُجَیْرِ بْنِ زُهَیْرِ بْنِ اَبی سُلْمى، شاعر مخضرم. وی از قبیلۀ مُزَینه از تیرۀ مُضَر برخاست. پدرش زهیربن ابی سلمى، از اصحاب معلقات، و برادرش کعب، سرایندۀ قصیدۀ معروف «بانت سعاد» (ﻫ م) بود. از زندگی و فعالیتهای ادبی بجیر به رغم شهرت نسبیش، آگاهیهای تاریخی اندکی در دست است. ابن‌قتیبۀ دینوری (ص 59-60) و ابوالف...
  • بجیری | بُجَیْری، ابوحفص ‌عمربن محمدبن ‌بجیر بن حازم ‌همدانی ‌سمرقندی (223-311ق/ 838-923م)، محدث و مفسر ماوراءالنهر. در برخی زا آثار نام نیای او را به صورت خازم آمده است (مثلاً ‌ﻧﻜ : سمعانی، الانساب، 1/ 286؛ ابن‌عساکر، 13/ 349).
  • بجیرمی | بُجَیْرَمی، سلمان بن محمدبن عمر (1131-1221ق/ 1719-1806م)، فقیه شافعی مصر. گویا نسب وی به شیخ جمعۀ زیدی از احفاد محمدبن حنیفه می‌رسیده است.
  • بجه | بَجه، قومی که از روزگاران کهن در حوزۀ نیل علیا سکنى داشته است. نام این قوم را در کتیبه‌های حبشی به صورت بِگا (توخ، 64) و در منابع قدیم عربی به شکل بَجه و بُجه ضبط شده است. بجه قومی است بدوی و متشکل از قبایل گوناگون که مسکن آنان عموماً از شمال به مصر علیا، از جنوب به حبشه، از شرق به دریای‌سرخ و از غرب به صحرای...
  • بجیله | بَجیله، یکی از قبایل مشهور عرب قحطانی که در صدر اسلام نقش مهمی در حوادث عراق داشت. نام این قبیله ــ که فرزدق نیز از آن در اشعار خود یاد کرده (1/ 371) ــ مآخوذ از نام بجلیه، دختر صعب‌بن سعدالعشیره است (سمعانی، 2/ 91؛ قلقشندی، 1/ 329؛ ابن اثیر، 1/ 279).
  • بچاقچی | بُچاقْچی، از ایلات بزرگ ترک‌زبان و شیعی مذهب استان کرمان.
  • بچه سقا | بَچه سَقّا، یا بچۀ سقا، بچه سقو (ح 1269-1308ق/ 1890-1929م)، لقب یک رهبر شورشی افغانستان که در 1308ش نزدیک به 9 ماه بر این کشور حکم راند. وی حبیب‌الله نام داشت و بدان‌سبب‌که پدرش عبدالرحمان، از مردم قریۀ کلکان و کوهدامن شغل سقایی داشت، او را بچه سقا می‌خواندند.
  • بچینا |
  • بحاثی | بَحّاثی، ابوجعفر محمدبن اسحاق بحاثی زوزنی (د 463ق/ 1071م)، ادیب و قاضی، وی از جدش محمدبن حین بحاث نسب گرفته است؛ نسبت زوزنی نیز شهر خاستگاه او زوزن (میان هرات و نیشابور) را نشان می‌دهد (باخرزی، 2/ 1366؛ قفطی، الحمدون...، 1/ 151؛ غزی، 684؛ عبدالقادر، 3/ 87).
  • بحارالانوار | بِحارُالْاَنْوار، مشهورترین، مهم‌ترین و مفصل‌ترین اثر علکی محمدباقرمجلسی (1037-1110یا 1111ق/ 1628-1698 یا 1699م) که مجموعه‌ای گسترده از احادیث امامیه است و گاه «دائرةالمعارف بزرگ احادیث شیعه» لقب گرفته است.
  • بحر | بَحر، اصطلاحی در عروض (ﻫ م)، جزء نخست و ثابت نام هریک از اوزان شعری و یا مجموعه‌ای از اوزن نزدیک به‌هم، به معنی کمّیتی از کلام موزون که از تکرار یکی از ارکان اصلی عروضی (قس: نصرالدین، 11) و یا از ترکیب چند رکن پدید می‌آید. هر یک از بحور نامی دارد که مأخوذ از کیفیت موسیقیایی آن است، مانند بحر متقارب و بحر قریب...
  • بحتری | بُحْتُری، ابوعُباده ولید بن عُبید (د 284ق/ 897م)، یکی از بزرگ‌ترین شاعران عرب. او به احتمال بسیار در 206ق/ 821م در مَنْبِج (نزدیک حلب) زاده شد. بحتر که نسبت بحتری از آن گرفته شده است، نام یکی از نیاکانش بود که به قبیلۀ بزرگ طی تعلق داشت (ابن‌خلکان، 6/ 21، 29) و از همینجاست که وی به اجداد یمنی خود نازیده است.
  • بحر اخضر |
  • بحر احمر |
  • بحران | بُحران، یا بَحران، سرزمینی در ناحیۀ فُرع در حجاز میان مکه و مدینه واقع در 24 کیلومتری شهر مدینه. به گفتۀ ابن اسحاق، بحران معدنی در حجاز بوده، و به حجاج بن علاط بهزی تعلق داشته است (‌‌ﻧﻜ : یاقوت، 1/ 498-499).
  • بحر ابیض |
  • بحرانی | بحرانی، ابو الحسن جمال‌الدین (یا کمال‌الدین) علی بن سلیمان ستراوی بحرانی، فیلسوف، متکلم و محدث شیعی سدۀ 7ق/ 13م. از سرگذشت وی آگاهی چندانی در دست نیست، اما از شهرتش پیداست که اصلاً اهل سترۀ بحرین بوده، و احتمالاً در همانجا به تحصیل دانش پرداخته است. مشهورترین استاد وی، دانشمند شیعی، ابوجعفر کمال‌الدین‌بحرانی ...
  • بحرانی | بَحرانی، ابوجعفر کمال‌الدین احمد بن علی، مشهور به ابن سعاده، دانشمند، محدث و متکلم امامی سدۀ 7ق/ 13م. دربارۀ سرگذشت این متکلم دانسته‌های بسیار اندکی در دست است. او اهل سترۀ بحرین بوده (ﻧﻜ : یاقوت، 3/ 38؛ بحرانی، یوسف، لؤلؤة...، 254، 265؛ مبنایی، 424)، و در همانجا به تحصیل و تدریس پرداخته است. وی از شیخ نجیب‌ا...
  • بحرالروم |
  • بحرانی |
  • بحر زنج | بَحْرِ زَنْج، نامی که جغرافی‌نویسان مسلمان به قسمت غربی اقیانوس هند که از خلیج عدن تا ماداگاسکار امتداد دارد، اطلاق کرده‌اند. این نام از نام ساحل مجاور آن، مشهور به بلادزنج یا زنگبار گرفته‌شده اسن. زنگبار را مأخوذ از «رنگ» و «زنگی» فارسی (پهلوی زنگیک به معنای سیاه‌پوست) دانسته‌اند (EI2).
  • بحرانی | بَحْرانی، هاشم ‌بن ‌سلیمان ‌بن ‌اسماعیل حسینی توبلی (د 1107ق/ 1695م)، محدث ومفسر امامی. او از نوادگان سیدمرتضى علم‌الهدى است و نسبش به واسطۀ وی به امام موسی بن جعفر(ع) می‌رسد (افندی، 5/ 298). بحرانی در خانواده‌ای روحانی در کَتکان از قرای توبلى، حاکم‌نشین آن روز بحرین، چشم به جهان گشود (بحرانی، یوسف، 63). ولاد...
  • بحرانی | بَحْرانی، ابوعلی جمال‌الدین ماجد بن هاشم بن علی حسینی (د 1028ق/ 1619م)، فقیه، محدث و شاعر شیعی.
  • بحرالعلوم | بَحْرُالْعُلوم، ابوالعیاش عبدالعلی محمد بن نظام‌الدین انصاری لکهنوی (1144-12 رجب 1225ق/ 1731-13 اوت 1810م)، فقیه حنفی مذهب و متکلم هندی که به زبان فارسی و عربی را نیک می‌دانست. زبان ‌فارسی به عنوان زبان‌نگارش در خاندان او که همه اهل علم بودند، و نیز انتساب وی به قبیلۀ انصاری، می‌تواند نشانۀ خویشاوندی با خاندا...
  • بحر طویل | بَحْرِ طَویل، یکی از قالبهایِ شعریِ نسبتاً متأخر فارسی مبتنی‌بر تکرار متوالی یک رکن عروضی سالم به شمار دلخواه سراینده، خارج از محدودیت عروض کهن که در هر یک از بحور به رعایت نظم خاص عددی ارکان تأکید می‌کند؛ و این غیر از «بحرطویل» متعارف در عروض سنتی است که از تکرار دو رکن «فعولن، مفاعیلن» (دوبار در هر مصراع) ب...
  • بحرالفوائد | بَحْرُالْفَوائِد، از کهن‌ترین نوشته‌های فارسی به شیوۀ دائرةالمعارف که مؤلف ناشناختۀ آن، در سدۀ 6ق/ 12م، اطلاعات بسیار متنوعی در زمینۀ اصور و احکام اسلامی، کلام، آراء و عقاید فرقه‌ها و نحله‌های گوناگون مذهبی، سیاست، تصوف، اخلاق، تاریخ و نیز دانش و عقاید مرسوم زمان و برخی مطالب متفرقۀ دیگر در آن گنجانده است.
  • بحر محیط | بَحْرِ مُحیط، یا اقیانوس (یونانی: اُکِئانوس)، دریای بزرگی که جغرافی‌دانان کهن می‌پنداشتند همۀ خشکیهای زمین را احاطه کرده است. یونانیان اقیانوس را رود برزگی می‌پنداشتند. همۀ خشکیهای زمین را احاطه کرده است. یونانیان اقیانوس را رود بزرگی می‌دانستند که سراسر قرص مسطح زمین را در برمی‌گرفت (BSE3, XVIII/ 328). در اس...
  • بحرق | بَحْرَق، جمال‌الدین محمد بن عمر بن مبارک حمیری حضرمی شافعی (869-930ق/ 1465-1524م)، دانشمندِ ادیب، فقیه و صوفی، علت شهرت وی به بحرق معلوم نیست، اما در ابیاتی که در مدح وی آورده‌اند، به این نام اشاره شده است (عیدروس، 140).
  • بحرالغزال | بَحْرُالْغَزال، رود و استانی در سودان.
  • بحری |
  • بحرالمیت | بَحْرُالْمَیِّت، دریاچه‌ای در فلسطین که به واسطۀ فقدان حیات جانوری، به این‌نام (دریای‌مرده مشهور شده است؛ اما در منابع مختلف و در میان اقوام گوناگون اسامی و القاب دیگری هم یافته است، چنانکه در تورات نام آن دریای نمک (بحرالملح) و دریای عربه و دریای شرقی (سفرتثنیه، 17:3؛ صحیفۀیوشع، 16:3، نیز 3:12؛ کتاب دوم پادش...
  • بحری | بَحْري‌، قاضی محمود (1042-1130ق‌/ 1632- 1718م‌)، عارف‌ و شاعر مشهور دكن‌. بحري‌ در گوگی (از توابع‌ بيجاپور دكن‌) زاده‌ شد و 20 سال‌ نخست‌ زندگی را در آنجا سپري‌ كرد. نام‌ پدرش‌ شيخ‌ بحرالدين‌ بود و به‌ همين‌ سبب‌، وي‌ تخلص‌ بحري‌ را براي‌ خود برگزيد. او در تصوف‌ مريد شيخ‌ محمدباقر از سلسلۀ قادريه‌ بود، ولی مد...
  • بحریه |
  • بحیا (بحیة) بن یوسف بن پاقودا | بَحْیَا (بَحْیَةِ) بْنِ یوسُفِ بْنِ پاقودا (اواخر سدۀ 5ق/ 11م)، عارف و فیلسوف یهودی اسپانیایی. از جزئیات زندگی وی اطلاعات درستی در دست نیست. آنچه دربارۀ او می‌توان گفت: اینکه وی در سرقسطه (و به گفته‌ای در قرطبه)، دیّان، یا قاضی محاکم شرعی یهود بوده است (منصور، 1؛ اپستاین، 4؛ ER,II/ 42-43).
  • بحشل | بَحْشَل، اسلم بن سهل رزّاز واسطی (د 288 یا 292ق/ 901 یا905م)، مورخ و محدث و نویسندۀ تاریخ واسط. اطلاع چندانی از زندگی او در دست نیست. چنانکه از شهرتش برمی‌آید، از مردم واسط و ساکن محلۀ رزازان آنجا بوده، و خانه و مسجدش نیز همانجا قرار داشته است (یاقوت، 5/ 127). در همین دوره محدث دیگری به نام احمد بن عبدالرحمان...
  • بحیرا | بَحیرا، راهبی از اهل کتاب که بر مبنای پاره‌ای روایات، پیامبراکرم(ص) را پیش از بعثت ملاقات کرده، و از نبوت آن حضرت خبر داده است.
  • بحرین | بَحْرِیْن، کشوری که در 1349ش/ 1970م در پی کشمکشهایی میان دولتهای ایران و انگلستان پدید آمد و سرانجام با همه‌پرسی سازمان ملل متحد و موافقت دولت ایران به استقلال رسید و در 1350ش/ 1971م به عضویت آن سازمان پذیرفته شد. نظام حکومتی بحرین مشروطۀ سلطنتی است و بنابر قانون‌اساسی از 3 قوۀ مقننه، مجریه و قضایی تشکیل یافت...
  • بحیری | بَحیری، عنوان مشترکی برای اعضای خاندانی محدث که از سدۀ 4تا6ق/ 10 تا12م در نیشابور می‌زیستند و غالباً «مزکَی» بوده‌اند. وجود نام بَحیر در سلسلۀ نسب این خاندان، به صورت بحیربن نوح بن حسین – نیای خاندان که چندان نکته‌ای دربارۀ او دانسته نیست ـ سبب نامبرداری ایشان به بحیری شده است. اگرچه نام بحیریها کمتر در طبقات...
  • بحیر بن ورقاء صریمی | بَحیرِ بْنِ وَرْقاءِ صَریمی (د 81ق/ 700م)، از سرداران دورۀ اموی در خراسان. وی از تیرۀ بنی صریم بن مُقاعِس از قبیلۀ بنی تمیم بود (ابن‌حزم، 218). در پاره‌ای منابع، نام وی بُجَیر ضبط شده است (مثلاً ﻧﻜ : بلاذری، 415؛ ابن‌حزم، همانجا). همۀ شهرت بحیر به دورۀ فعالیتش در خراسان و اوج نزاعهای قبیله‌ای بازمی‌گردد.
  • بحیره | بُحَیْره، استانی در شمال غربی مصر، شامل نواحی غرب رودخانۀ نیل که از شمال به دریای مدیترانه و از جنوب‌شرقی به تپه‌هایی در وادی نطرون محدود است. این استان در عرض °25 و ´30´ شمالی از استان جیزه جدا می‌شود (EI1).
  • بحیره | بَحیره، عنوانی برای گونه‌ای از آزاد کردن آیینی حیوانات در عصر جاهلی که در قرآن کریم ابطال شده است. در بین اعراب پیش از اسلام چنین مرسوم بود که ثمرۀ زایمان پنجم ماده شتر را با «بَحْر»، یا شکافتن گوش آن نشانه‌گذاری می‌کردند و این حیوان که «بحیره» نام می‌گرفت، آزاد، و وقف خدایان می‌شد و هرگونه بهره‌کشی از آن اعم...
  • بحرین | بَحْرِیْن، نام قدیم منطقه‌ای واقع برساحل شرقی شبه جزیرۀ عربستان، جغرافی‌دانان دست‌کم تا سده‌های 6-7ق/ 12-13م نام بحرین را بر منطقۀ وسیعی از کنارۀ شرقی شبه جزیرۀ عربستان اطلاق کرده‌اند که از شمال به بصره، و از جنوب به عُمان، و از غرب به منطقۀ یمامه، و از شرق به جنوب غربی خلیج‌فارس محدود می‌شد (ابن‌رسته، 182؛ ا...
  • بخارای شریف | بُخارایِ شَریف، نخستین روزنامۀ علمی و ادبی به زبان فارسی در آسیای مرکزی که از یکشنبه 22 ربیع‌الاول 1330 تا 23 محرم 1331ق/ 11 مارس 1912 تا 2 ژانویۀ 1913م در شهرستان کاگان (نزدیک بخارا) چاپ، و منطقه منتشر می‌شد («دائرةالمعارف...»، I/ 309؛ شریف‌زاده، 90؛ پیوند، 56-55؛ صدرهاشمی، 2/ 8-9).
  • بخار | بُخار، در مبحث آثار علوی از طبیعیات قدیم، یعنی «چیزی» که بر اثر گرمای حاصل از تابش آفتاب یا دیگر منابع گرمایی، از اجسام مختلف برمی‌خیزد. طبیعی‌دانان کهن، دو نوع بخار برمی‌شمردند: یکی «ترِآبی» که بخارِ تر یا بخار نامیده می‌شد و دیگری «خشکِ آتشی» که بدان بخار خشک، بخار بادی، بخار دودی یا دود می‌گفتند. همچنین بر...

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: